منجول

لغت نامه دهخدا

منجول. [ م َ ] ( ع ص ) اهاب منجول ؛ پوست شکافته بازکرده. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ).

گویش مازنی

/manjool/ کرم کلفت درون کاسه ی سر گوسفند نر یا درون کنده ی پوسیده ی درخت

واژه نامه بختیاریکا

هیکلمند؛ پر قدرت

پیشنهاد کاربران

مِنجول: سُم میش وبز.
نمونه:گوسفند در بریدگی دیوار آغل منجول هایش را در خاک نشانیده بود. ( کلیدر ج ۹ص ۲۴۹۲ ) محمدجعفر نقوی

بپرس