منجوف

لغت نامه دهخدا

منجوف. [ م َ ] ( ع ص ) بددل. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). بددل و ترسو و جبان. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || منقطع از نکاح. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از ذیل اقرب الموارد ). || آوند فراخ شکم. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). || تیر پهن پیکان. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || تیس منجوف ؛ تکه دوال بر شکم و قضیب بسته. ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( از آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). || گشاد. گشاده.
- غار منجوف ؛ غار گشاد. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از آنندراج ) ( از اقرب الموارد ).
- قبر منجوف ؛ قبری که جوانب آن کنده شده و درونش گشاد باشد. ( از اقرب الموارد ).

فرهنگ فارسی

به دل . به دل و ترسو و جبان

پیشنهاد کاربران

بپرس