تا بود ابلق زمان در تک
تا شود منجل هلال مجن
تو همی شیرگیر و خصم تو گور
تو فنک پوش و دشمن تو کفن.
جمال الدین عبدالرزاق ( دیوان چ وحید دستگردی ص 290 و 291 ).
وقت بدرودن گه منجل زدن
روز پاداش آمد و پیدا شدن.
مولوی ( مثنوی چ رمضانی ص 404 ).
سینه پرآتش مرا چون منقل است کشت کامل گشت و وقت منجل است.
مولوی ( ایضاً ص 413 ).
|| ( ص ) نیزه فراخ جراحت. ( مهذب الاسماء ). سنان فراخ زخم. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). سنانی که زخم فراخ واردمی کند. ( ناظم الاطباء ). || کشت درهم پیچیده. || مرد بسیارفرزند. || شتر که سماروغ و جز آن را به سپل خود براندازد. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || شتربان حاذق. ( از اقرب الموارد ). || ( اِ ) چیزی که بدان لوح کودکان را پاک کنند. ( از اقرب الموارد ). || چیزی که بدان کودکان تخته را پاک کنند. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ).منجل. [ ] ( ع اِ ) نوعی پرنده. ( دزی ج 1 ص 7 ).
منجل. [ م ِ ج َ ] ( اِ ) به معنی کشکنجیر است و آن چیزی باشد که به کشیدن آن آرزوی کمان کشیدن حاصل شود. ( برهان ) ( آنندراج ). تیر کلان سوراخ داری که از سوراخهای آن زنجیرهایی را که بدانها سنگهای بزرگ آویزان کرده اند، می گذرانند و آن را در آزمایش زور و قوت به کار می برند. ( ناظم الاطباء ).
منجل. [ م َ ج َ ] ( ع اِ ) جای انداختن چیزی باشد. ( غیاث ). رجوع به منجلاب شود.