منجر شدن


برابر پارسی: انجامیدن، انجام شدن، فرجامیدن

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱ - کشیده شدن . ۲ - منتهی شدن : [ این کار شما منجر بنزاع خواهد شد . ]

فرهنگ معین

( ~. شُ دَ ) [ ع - فا. ] (مص ل . ) کشیده شدن .

مترادف ها

finish (فعل)
موقوف کردن، ب انتها رسیدن، تمام کردن، سپری شدن، خاتمه دادن، سپری کردن، ختم کردن، پایان یافتن، تمام شدن، منتهی شدن به، منجر شدن، بپایان رسانیدن، رنگ وروغن زدن

result (فعل)
منتج شدن، نتیجه دادن، منجر شدن

terminate (فعل)
فسخ کردن، محدود کردن، خاتمه دادن، بپایان رساندن، پایان یافتن، منجر شدن، پایان دادن، منقضی کردن

فارسی به عربی

تقدم

پیشنهاد کاربران

culminate in/with something
ختم شدن، موجب، باعث، وصل شدن، متصل شدن، منتهی شدن، سبب شدن، کشیده شدن، فرجامیدن، انجامیدن، رهنمون شدن، مرتبط شدن ، موثر شدن، وسیله شدن
انجامیدن، انجام شدن
Wound up
Lead to
منجر شدن به - منتهی شدن به
کشیده شدن ، باعث شدن
کشاندن، کشیده شدن، انجامیدن، راندن، پیش بردن، رهنمون ساختن
lead up to something
منجر به کارای خطرناک بشه
باعث کارای خطرناک بشه
به وقوع پیوستن
افتادن=
منجر شدن. منتهی گشتن. ( یادداشت بخط مؤلف ) : وقتی سپاهی از ترکستان سپاهی گران بیامدند بقدر پنجاه هزار مرد و کار بجنگ افتاد. ( نوروزنامه ) . || بچشم آمدن. بنظر آمدن. ( از یادداشتهای مؤلف ) : اندر نواحی داراگرد کوههاست از نمک سپید و سیاه و سرخ و زرد و هر رنگی و از او خوانها کنند، نیکو افتد. ( حدودالعالم ) .
...
[مشاهده متن کامل]

انجام شدن
در پی داشتن، رخ دادن
Lead to sth
conduce
leads to
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٥)

بپرس