فرهنگ فارسی
فرهنگ معین
مترادف ها
موقوف کردن، ب انتها رسیدن، تمام کردن، سپری شدن، خاتمه دادن، سپری کردن، ختم کردن، پایان یافتن، تمام شدن، منتهی شدن به، منجر شدن، بپایان رسانیدن، رنگ وروغن زدن
منتج شدن، نتیجه دادن، منجر شدن
فسخ کردن، محدود کردن، خاتمه دادن، بپایان رساندن، پایان یافتن، منجر شدن، پایان دادن، منقضی کردن
فارسی به عربی
پیشنهاد کاربران
ختم شدن، موجب، باعث، وصل شدن، متصل شدن، منتهی شدن، سبب شدن، کشیده شدن، فرجامیدن، انجامیدن، رهنمون شدن، مرتبط شدن ، موثر شدن، وسیله شدن
انجامیدن، انجام شدن
منجر شدن به - منتهی شدن به
کشیده شدن ، باعث شدن
کشاندن، کشیده شدن، انجامیدن، راندن، پیش بردن، رهنمون ساختن
منجر به کارای خطرناک بشه
باعث کارای خطرناک بشه
باعث کارای خطرناک بشه
به وقوع پیوستن
افتادن=
منجر شدن. منتهی گشتن. ( یادداشت بخط مؤلف ) : وقتی سپاهی از ترکستان سپاهی گران بیامدند بقدر پنجاه هزار مرد و کار بجنگ افتاد. ( نوروزنامه ) . || بچشم آمدن. بنظر آمدن. ( از یادداشتهای مؤلف ) : اندر نواحی داراگرد کوههاست از نمک سپید و سیاه و سرخ و زرد و هر رنگی و از او خوانها کنند، نیکو افتد. ( حدودالعالم ) .
... [مشاهده متن کامل]
منجر شدن. منتهی گشتن. ( یادداشت بخط مؤلف ) : وقتی سپاهی از ترکستان سپاهی گران بیامدند بقدر پنجاه هزار مرد و کار بجنگ افتاد. ( نوروزنامه ) . || بچشم آمدن. بنظر آمدن. ( از یادداشتهای مؤلف ) : اندر نواحی داراگرد کوههاست از نمک سپید و سیاه و سرخ و زرد و هر رنگی و از او خوانها کنند، نیکو افتد. ( حدودالعالم ) .
... [مشاهده متن کامل]
انجام شدن
در پی داشتن، رخ دادن
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٥)