منثلم

لغت نامه دهخدا

منثلم. [ م ُ ث َ ل ِ ] ( ع ص ) رخنه دار و شکسته از آوند و شمشیر و جز آن. ( ناظم الاطباء ) ( ازمنتهی الارب ). ثلمه دار. رخنه شده. شکافته. رخنه یافته.( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). رجوع به انثلام شود.
- منثلم شدن ؛ رخنه دار شدن. شکافته شدن. شکسته شدن : دیگر باره عرش مملکت منثلم شد و قواعد سلطنت منهدم. ( بدایعالازمان ).
- منثلم گردیدن ؛ منثلم شدن : مگر ندانی که رکن دولت منهدم و حد مملکت منثلم گردید. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 43 ).
رجوع به ترکیب منثلم شدن شود.
- منثلم گشتن ؛ منثلم گردیدن : بلارک هندی به برگ هندبا، منثلم گشته ، بنای سنمار به لگدکوب بوتیمار منهدم شده. ( نفثةالمصدور چ یزدگردی ص 73 ). رجوع به ترکیب قبل شود.

فرهنگ فارسی

( اسم ) رخنه دار و شکسته ( شمشیر آوند دیوار و جز آنها ) .

فرهنگ معین

(مُ ثَ لِ ) [ ع . ] (اِفا. ) رخنه دار و شکسته (شمشیر، آوند، دیوار و جز آن ها ).

فرهنگ عمید

شکسته و رخنه دار.

پیشنهاد کاربران

بپرس