منتهی شدن به

مترادف ها

finish (فعل)
موقوف کردن، ب انتها رسیدن، تمام کردن، سپری شدن، خاتمه دادن، سپری کردن، ختم کردن، پایان یافتن، تمام شدن، منتهی شدن به، منجر شدن، بپایان رسانیدن، رنگ وروغن زدن

پیشنهاد کاربران

1 ) Culminate in —: To end or result in —.
با کمی چشم پوشی
2 ) Climax with —: To end in an exciting/impressive event.
land up in ( something )
مشتق شدن ، منتج شدن
افتادن=
منجر شدن. منتهی گشتن. ( یادداشت بخط مؤلف ) : وقتی سپاهی از ترکستان سپاهی گران بیامدند بقدر پنجاه هزار مرد و کار بجنگ افتاد. ( نوروزنامه ) . || بچشم آمدن. بنظر آمدن. ( از یادداشتهای مؤلف ) : اندر نواحی داراگرد کوههاست از نمک سپید و سیاه و سرخ و زرد و هر رنگی و از او خوانها کنند، نیکو افتد. ( حدودالعالم ) .
...
[مشاهده متن کامل]

come down
( دلیل یا علت چیزی ) ختم شدن به،
منتهی شده به،
منحصر شدن به،
محدود شدن به
E. g. That comes a long way down my list of priorities

بپرس