فضل ترا همی نبود منتها پدید
آن را که از شماره برون شد چه منتهاست.
فرخی.
گویند عالمی است خوش و خرم بی حد و منتهاست در او نعما.
ناصرخسرو.
اکنون که من یکی شدم از بندگان توصدر دو کون قدر مرا نیست منتها.
عثمان مختاری ( دیوان چ همایی ص 585 ).
هست با هر منتها و غایت هر دولتی دولت شاه جهان بی غایت و نامنتهاست.
امیرمعزی ( دیوان چ اقبال ص 93 ).
احوال تو، چو رسم تو، بی نقص و غایت است اقبال تو، چو عقل تو، بی حد و منتها.
امیرمعزی ( ایضاً ص 26 ).
پس بگفتش ای محمد منت از ما دار از آنک نیست دارالملک منتهای ما را منتها.
سنائی ( دیوان چ مصفا ص 12 ).
علم و اصل و عدل و تقوی باید اندر شغل حکم ورنه شوخی را به عالم نیست حد و منتها.
سنائی ( ایضاً ص 4 ).
خیز که استاده اندراهروان ازل بر سر راهی که نیست تا ابدش منتها.
خاقانی.
گفتی پی محمد یحیی به ماتمنداز قبه ثوابت تا منتهای خاک.
خاقانی.
بنوشته هفت چرخ و رسیده به مستقیم بگذشته از مسافت و رفته به منتها.
خاقانی.
تا اینجا که منتهای ثری است هر ذره آینه توحید وی گردد... ( تذکرةالاولیاء عطار چ کتابخانه مرکزی ج ص 233 ).نیست شرح این سخن را منتها
پاره ای گفتم بدان زآن پاره ها.
مولوی.
هست معشوق آنکه او یک تو بودمبتدا و منتهایت او بود.
مولوی ( مثنوی چ رمضانی ص 159 ).
شاهباز همتش بر لامکان سازد مکان تا نپنداری که او را شاخ سدره منتهاست.
ابن یمین.
معنی یکی است در نظر عقل دوربین از راه صورت ارچه که بی حد و منتهاست.
ابن یمین.
رجوع به منتهی شود.- از مبداء تا منتها ؛ ازاول تا آخر و از آغاز تا انجام. ( ناظم الاطباء ).
- به منتها رسیدن ؛ به پایان رسیدن. سپری شدن :
چو به منتها رسد گل برود قرار بلبل بیشتر بخوانید ...