منتقل

/montaqel/

مترادف منتقل: جابه جایی، نقل مکان، انتقال یافته، نقل شده، برده شده

برابر پارسی: ترابرده

لغت نامه دهخدا

منتقل. [ م ُ ت َ ق ِ ] ( ع ص ) از جایی به جایی رونده. ( غیاث ) ( آنندراج ). از جایی به جایی شونده. ( ناظم الاطباء ). نقل شونده. انتقال یابنده. جابجاشونده.
- منتقل ٌالیه ؛ ( اصطلاح فقه ) کسی که در عقد یا ایقاعی ، مالی به او منتقل می شود ناقل همان مال را منتقل ٌعنه گویند. همچنین است اگر مال به حکم قانون منتقل شود مانند ارث ، در این صورت وارث منتقل ٌالیه است. ( ترمینولوژی حقوق تألیف جعفری لنگرودی ). رجوع به همین مأخذ شود.
- منتقل شدن ؛ انتقال یافتن. جابجا شدن. به جایی دیگر رفتن : آن خاصیت قرناً بعد قرن و بطناً بعد بطن منتقل شد. ( مصباح الهدایه چ همایی ص 113 ). اسباب و اموال دنیوی بطناً بعد بطن از اسلاف به اخلاف منتقل شود. ( مصباح الهدایه ، ایضاً ص 67 ).
- منتقل عنه. رجوع به ترکیب «منتقل ٌالیه » شود.
- منتقل کردن ؛ انتقال دادن. به جایی دیگر بردن. به جایی دیگر فرستادن. دورکردن : هیچ آفت ، سعید را از سعادت خویش منتقل نتواند کرد. ( اخلاق ناصری ).
- منتقل گردیدن ( گشتن ) ؛ منتقل شدن : مواریث علوم و احوال و اخلاق و اعمال نبوی از اسلاف به اخلاف بطناً بعد بطن منتقل می گردد. ( مصباح الهدایه چ همایی ص 67 ). تأثیر ازدواج نفس و روح و نسبت ذکورت و انوثت ایشان به صورت آدم و حوا منتقل گشت. ( مصباح الهدایه ایضاً ص 96 ). رجوع به ترکیب قبل شود.

فرهنگ فارسی

انتقال یابنده، جابجاشده، ازجائی بجای دیگررفته
( اسم ) از جایی بجای دیگر رونده انتقال یابنده جمع : منتقلین .

فرهنگ معین

(مُ تَ قِ ) [ ع . ] (اِفا. ) جابه جا شونده .

فرهنگ عمید

انتقال یابنده، جابه جا شده.

پیشنهاد کاربران

منتقل شدن، انتقال یافتن = ترارفتن
منتقل کردن، انتقال دادن = تراروانیدن
کوشیدن به چم حرکت میباشد چراکه کوش و روش که یکی از کوشیدن و دیگری از روشیدن آمده یعنی حرکت مثال آن در کوشش = سعی و تلاش آمده که استعاره از حرکت است و دیگری فروشیدن و خروشیدن است که هر دو بمعنای حرکت و انتقال دادن می باشد از اینرو وقتی چیزی را میفروشیم یعنی منتقل کردیم و در خروشیدن یعنی آنرا روشیدیم و حرکت دادیم / در زبان مازندرانی همچنان به تکان دادن و حرکت دادن رِک و روش گفته میشود که رِک از رِکیدن آمده و در زبان فارسی اثری از آن نمانده اما روش ( roosh ) در فروشیدن / خروشیدن و . . . مانده پس
...
[مشاهده متن کامل]

کوش = حرکت / جنبش / تلاش
رِک = جابجایی ( امروزه به رِخ دادن یعنی دست به کاری زدن که باعث اتفاقی شود و حرکتی اتفاق افتد= دستکاری )
کوچ / روش ( roosh ) = انتقال ( سروش که از سروییدن آمده از شاخه های دیگر آن است = صدای جاری شده ) / حرکت
حرام = هِرِشت ( باز هم اثر روش و رِشت را میبینیم یعنی حرکت کرده و رشد یافته که با راست و درست هم ریشه میباشد و در افراشتن = اف راشتن میبینیم شاخه های دیگری از هم بوجود آمدند ) ( هرشت یادگار زبان پهلوی در مازندران میباشد یعنی حرام و حیف مال کردن )
فرست / فرستادن = ارسال ( بن مضارع فرستادن ) در ارسال ( فِرِست ) اطلاعات دچار . . .
انتقال = روش ( roosh ) یا راش ( حرکت و انتقال که در زبان لاتین هم به حرکت راش گفته میشود و از راست و رست و ریس آمده و در افراشته هم بدان پرداخته شده که چرا راش میشود حرکت کرده ) مثال: یکی از روش های موثر در تشخیص و درمان بیماری انتقال ( راش ) بموقع بیمار به درمانگاه است. اون را به داخل انتقال ( راش ) نده.

معاوضه = جابجا
تعویض = جابجایی
عوض = بجاش
جابجایی راب رای ع. و. ض بکار ببریم
برای ن. ق. ل از واژگان زیر بهره میبریم
منتقل/انتقال = بردن/برش
نقل و انتقالات = ترابری یا ورابری ( چون ترابری برای کالا بکار میرود و ورابری برای انسان بهتر است )
...
[مشاهده متن کامل]

نمونه = در فصل نقل و انتقالات ( ورابری ) بازیکنان تیم . . . به تیم . . رفتن ( بشکل دستوری برده شدند )
در ماجرای انتقال ( برش ) بازیکن تیم . . . به تیم و. . .
در عوض انچه که برای ما انجام دادی
به پاس ( یا بجای ) آنچه که برای ما انجام دادی
مقداری گندم در عوض ( بجای ) آردمعاوضه ( جابجا ) شد

اهنگ من
جابجا شده
واسپاری، سپردن، واسپارند
دست به دست
پارسی/ آلمانی
تَرارفت ( زِبَررفت ) /Uebergang . . . . . انتقال
تَرارفتن ( زِبَررفتن ) /Uebergehen . . . . . . انتقال یافتن
ترابرد/Transport
ترابردن/transportieren
ترارانش ( زِبَررانش ) /Ueberfuehren
...
[مشاهده متن کامل]

تراراندن ( زِبَرراندن ) /ueberfuehren . . . . . . . . . انتقال دادن
نمونه:
این از نقطه ( آ ) به نقطه ( ب ) تَرامی رود ( یا زِبَرمی رود ) = این از نقطه ( آ ) به نقطه ( ب ) انتقال می یابد.

معنی منتقل =جابه جایی
جابجا
فلانی به شهر دیگر جابجا شد
فلان بازیکن به فلان تیم جابجا شد

بپرس