منتقض

لغت نامه دهخدا

منتقض. [ م ُ ت َ ق ِ ] ( ع ص ) بنا و تاب رسن باز کرده. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). ریسمان تاب بازکرده و بنای ویران شده. ( ناظم الاطباء ). || پیمان شکسته. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ). عهد و پیمان شکسته شده. ( ناظم الاطباء ). رجوع به انتقاض شود. || باطل شونده. باطل : مذهب مالک و احمد... آن است که اگر به شهوت پاسد طهارت منتقض شود و اگر بی شهوت بود منتقض نشود. ( کشف الاسرار ج 2 ص 519 ). جماعتی از اصحاب وی برآنند که به پاسیدن این هر سه طهارت منتقض نشود. ( کشف الاسرار ج 2 ص 519 ).

فرهنگ معین

(مُ تَ قَ ) [ ع . ] (اِمف . ) ۱ - ویران شده (بنا ). ۲ - شکسته شده (عهد و پیمان ). ۳ - باطل .

فرهنگ عمید

ویژگی هرچیز باز شده، مانند ریسمانی که تاب آن باز شده.

پیشنهاد کاربران

بپرس