منتفی
/montafi/
مترادف منتفی: برطرف، رد، رفع، نفی، نفی شده، انجام نشدنی
برابر پارسی: ازمیان رفته، نیست شونده، دورشونده، یکسوی گردنده، نابود
لغت نامه دهخدا
- منتفی شدن ؛ از میان رفتن. از بین رفتن. سپری شدن : پس وسایط منتفی شود و ترتب و تضاد برخیزد و مبداء و معاد یکی شود. ( اخلاق ناصری ). چون به نهایت رسد التذاذ منتفی شود. ( اخلاق ناصری ). عوارض هر دو نفس بهیمی و سبعی... جمله در او منتفی و ناچیز شوند. ( اخلاق ناصری ). بدین توحید اکثری از رسوم بشریت منتفی شود. ( مصباح الهدایه چ همایی ص 21 ). برمثال نور ماهتاب که به ظهور او بعضی از اجزای ظلمت منتفی شود و اکثر همچنان باقی ماند. ( مصباح الهدایه چ همایی ص 21 ).
- منتفی گردیدن ( گشتن ) ؛ منتفی شدن : شدت آن حال منتفی گشت. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 331 ). پس اگر منتفی نگردد مدتی بر صوم و تقلیل طعام مداومت نمایند. ( مصباح الهدایه چ همایی ص 259 ). رجوع به ترکیب قبل شود.
فرهنگ فارسی
( اسم ) ۱ - نیست شونده نابود گردنده . ۲ - دور شونده بیکسو شونده .
آنکه بر می گزیند . یا آنکه مغز از استخوان بر می آورد .
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
۲. نیست شده، نیست و نابود.
۳. دور شده.
پیشنهاد کاربران
ناییده
نایا ( منفی )
نایش ( نفی )
نایا ( منفی )
نایش ( نفی )
کَنسِل
کنسل شد . رفت تو پیچ
منفی
شدن
شدن
ردشد
کنسل شد
نشدنی ، نابودی