منتفخ
لغت نامه دهخدا
- منتفخ شدن ؛ آماسیدن. ( یادداشت ایضاً ). باد کردن برآمدن.
- منتفخ گردیدن ؛ منتفخ شدن : خون دل برجوشد و عروق و شرایین از آن منتفخ گردند. ( مصباح الهدایه چ همایی ص 355 ). رجوع به ترکیب قبل شود.
|| سخت خشمگین. ( مهذب الاسماء ). || روز بلندبرآمده. ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).
فرهنگ فارسی
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید