و یا اندر تموزی مه ببارد
جراد منتشر بر بام و برزن.
منوچهری.
گفتم که امر ایزد یکتای جفت چیست گفتا که فرد کردن از ازواج منتشر .
ناصرخسرو.
منتظر ایشان و او هم منتظرتا که جمع آیند خلق منتشر.
مولوی ( مثنوی چ رمضانی ص 153 ).
این جهان و ساکنانش منتشرآن جهان و سالکانش مستمر.
مولوی ( ایضاً ص 138 ).
- منتشر شدن ؛پراکنده شدن. متفرق شدن. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).- منتشر کردن ؛ نشر دادن. اشاعه دادن. پراکندن :
از مدیح تو منتشر کرده ست
در خراسان قصیده های چو زر.
عبدالواسع جبلی ( دیوان چ صفا ج 1 ص 137 ).
- منتشر گردیدن ؛ منتشر شدن :
از ثریا منتشرگشت این بزرگی تا ثری
وز سرندیب این حکایت گفته شد تا قیروان.
عثمان مختاری ( دیوان چ همایی ص 425 ).
مناظم عباد و مصالح بلاد از سلک نظم و انخراط منتشر و متفرق گردد. ( سندبادنامه ص 5 ). در این تصور و اندیشه سخت از جای بشد و آثار غضب از بشره او منتشر گشت. ( مرزبان نامه چ قزوینی ص 148 ). همچنین روح حیوانی به نسبت وجه لطیف آن را بستاند و به نسبت وجه کثیف به صورت دل سپارد و از وی در اقطار بدن منتشر گردد. ( مصباح الهدایه چ همایی ص 99 ). این اختلاف... بتدریج در میان خلق منتشر و متفرق گشته. ( مصباح الهدایه ایضاً ص 14 و 15 ). رجوع به ترکیب قبل شود.|| فاش شده. خبر فاش شده. آشکارشده. فاش و شایع. ( از ناظم الاطباء ). شایع. ذایع. فاش. فاشی. مستفیض. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
- منتشر شدن ؛ شایع شدن. فاشی شدن. ذایع شدن. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) : خبر قصد رایات او به جانب هرات منتشر شد. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 336 ).
به یک سالم آمد ز دل بر زبان
به یک لحظه شد منتشر در جهان.
سعدی ( بوستان ).
ور ثنای شاه عالم همچو صیت عدل اومنتشر شد در جهان طبع ثناخوان با من است.
ابن یمین.
- منتشر گردیدن ( گشتن ) ؛ منتشر شدن : یقین بداند که اگر خداوند به هندوستان رود و حرم و خزاین آنجا برد این خبر منتشر گردد... آب این دولت بزرگوار ریخته شود. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 676 ). رجوع به ترکیب قبل شود.بیشتر بخوانید ...