منتجم

لغت نامه دهخدا

منتجم. [ م ُ ت َ ج ِ ] ( ع ص ) روشن و تابان. ( غیاث ) ( آنندراج ). برآمده و طلوع کرده. ( از ناظم الاطباء ). فروزان. درخشان. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
گفت حق در آفتاب منتجم
ذکر تَزّاور کذا عن کهفهم .
مولوی ( مثنوی چ رمضانی ص 60 ).
هر پیمبر که درآید در رحم
نجم او بر چرخ گردد منتجم.
مولوی ( ایضاً ص 151 ).
|| سرما و باران برطرف گشته.( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). رجوع به انتجام شود. || ابر واشده. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ عمید

طلوع کرده، تابان، درخشان.

پیشنهاد کاربران

تجلی کرده
متجلی شده
برآمده
طالع شده
روشن شده
گفت حق در آفتاب منتجم
ذکر تزاور کذی عن کهفهم
✏ �مولوی�

بپرس