تن که لاغر بود بود منبل
پس چو فربه شود شودکاهل.
سنایی.
خر بود خادمی ولی کاهل که به کار اندرون بود منبل .
سنائی ( حدیقةالحقیقه چ مدرس رضوی ص 123 ).
منبلی گفت بر درش قائم
زآن شده ستم که اکلها دائم.
سنائی.
خاک ساکن و منبل با لگد ستوران و قدم گوران می سازد. ( مقامات حمیدی چ اصفهان ص 208 ).خدایا دست مست خود بگیر ارنی در این مقصد
ز مستی آن کند با خود که در سستی کند منبل.
مولوی ( از انجمن آرا ).
قول بنده ایش شأاﷲ کان بهر آن نبود که منبل شو از آن.
مولوی ( مثنوی چ رمضانی هم 331 ).
|| محل زخم. || نام دوائی است که بر زخمهای تازه استعمال کنند. ( غیاث ) ( آنندراج ) : گفت پالانش فرونه پیش پیش
داروی منبل بنه بر پشت ریش.
مولوی.
|| به معنی بی اعتقاد و بداعتقاد هم هست ، چنانکه گویند که فلانی را منبلم ؛ یعنی بی اعتقاد اویم و اعتقادی به او ندارم. ( برهان ). بداعتقاد. ( غیاث ) ( آنندراج ). بی اعتقاد و بداعتقاد. ( ناظم الاطباء ) : شرع ورزی نیاید از منبل
حق گزاری نیاید از کاهل.
سنائی ( از انجمن آرا ).
ترک کن این جبر جمع منبلان تا خبریابی از آن جبر چو جان.
مولوی ( مثنوی چ رمضانی ص 333 ).
منبل. [ مُم ْ ب ِ / ب َ ] ( ص ) به معنی منکر است که انکارکننده و از راه و روش دور باشد. ( برهان ) ( از ناظم الاطباء ). منکر و از راه و روش دور. ( انجمن آرا ).