لغت نامه دهخدا
- منبعث شدن ؛ نشأت یافتن. ناشی شدن : جان مردم سه حقیقت است به سه عضو از اعضاء رئیسه قایم ، یکی روح طبیعی که از جگر منبعث شود. ( مرزبان نامه چ قزوینی ص 97 ). معلوم شود که این بیت بر کدام وزن خواهد آمد و از کدام بحر منبعث خواهد شد. ( المعجم چ مدرس رضوی چ 1 ص 24 ).
|| فرستاده شده. مبعوث گشته. || روان شده. ( از ناظم الاطباء ).
فرهنگ فارسی
( اسم ) ۱ - بر انگیخته . ۲ - نشات یابنده ناشی : [ پس هر نوع را که از جنس منبعث و بر آن متفرع باشد اسم جنس نهادن و در دایره علی حده آوردن وجهی ندارد . ] ( المعجم . مد . چا . ۶۶:۱ )
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
پیشنهاد کاربران
ناشی یا نشعت گرفته
برآمده از. . . ( = منبعث از. . . )