منبری

/menbari/

مترادف منبری: واعظ، خطیب، روضه خوان، موعظه گر

لغت نامه دهخدا

منبری. [ مِم ْ ب َ ] ( حامص ) منبر بودن :
ای آنکه همتت چو کند خطبه علو
گردون هفت پایه کندمیل منبری.
ابوالفرج رونی ( دیوان چ چایکین ص 114 ).
|| ( ص نسبی ) منسوب به منبر. واعظ.

فرهنگ فارسی

منبر بودن .

واژه نامه بختیاریکا

از قرن 8 بزرگترین واحد ایل بختیاری از تیره تبدیل به طایفه گردید. چهارلنگ و هفت لنگ تعریف شد و از آن تاریخ تحولات زیادی در زمینه جغرافیا، تقسیمات بصورت مداوم بوجود آمد. بدین سبب هنوز اجماعی بر روی چارت بختیاری وجود ندارد. برآیند نظریات متعدد از میان کتب و ماخذ شفاهی بدین گونه می باشد. ( شاخه ) ( ت ) کـُتـُـکی؛ ( ط ) مم صالح

پیشنهاد کاربران

منبری: [اصطلاح مداحی ] مقصود سخنران یا واعظ مجلس است که بر منبر می نشیند و سخن می گوید.

بپرس