منبجس

لغت نامه دهخدا

منبجس. [ مُم ْ ب َ ج ِ ] ( ع ص ) آب جاری وروان : ماء منبجس ؛ آب جاری و روان. ( ناظم الاطباء ).

پیشنهاد کاربران

برای یادسپاری آسانتر می توان با کلمات بازی کرد و داستان ساخت.
چیز نجس را در منبجس [ مُم ْ ب َ ج ِ ] می توان پاک کرد.
منبجس: آب جاری وروان. جمع آن منبجسات است.
وَ فِی الْمُنْبَجِسَاتِ الَّتِی صَنَعْتَ بِهَا الْعَجَائِبَ فِی بَحْرِ سُوفٍ وَ عَقَدْتَ مَاءَ الْبَحْرِ فِی قَلْبِ الْغَمْرِ کَالْحِجَارَهِ ( فرازی از دعای سمات )
...
[مشاهده متن کامل]

و در چشمه های جوشنده که با آن شگفتیهایی در دریای سوف برساختی و آب دریا را در دل گرداب همانند سنگ سخت بستی.

بپرس