جنود وحش شدند از منام خود بیدار
وفود طیر شدند از مقام خود طایر.
جامی.
- بی منام ؛ بی خواب : روی این انوار عالم سوی ما
بر مثال چشمهای بی منام.
ناصرخسرو.
- لامنام ؛ بی خواب. آنکه خواب ندارد. آنکه نخوابد: داور بیدار و حی لامنام سلطان منام را بر شهرستان حواس آن جناب استیلا داده ، حوا را از استخوان پهلوی چپش بیافرید. ( حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 20 ).|| آنچه شخص خفته در خواب ببیند. حُلم. ج ، منامات. ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ). آنچه در خواب ببینند. رؤیا. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) : قال یا بنی اًنی أری ̍ فی المنام أنی أذبحک فانظر ماذا تری ̍. ( قرآن 102/37 ).
آن دهد مر ترا ملک در ملک
که ندید ایچ پادشه به منام.
فرخی.
سر از روی بالین برآرد بصیراگر بیند اکمه ورا در منام.
سوزنی.
بعد از آن ترسا درآیددر کلام که مسیحم رو نمود اندر منام.
مولوی.
گفتمش کی بینمت ای خوشخرام گفت نصف اللیل لکن فی المنام.
نهائی ( از یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
|| جای خواب. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). خوابگاه و جای خواب و بستر. ( منتهی الارب ). جای خفتن و خوابگاه. ( غیاث ). || در مقابل واقعه : بیان این سخن آن است که هریک از واقعه و منام منقسم می شود به سه قسم. ( مصباح الهدایه چ همایی ص 172 ). رجوع به منامات معنی دوم شود.منام. [ م ِ ] ( اِخ ) رودی در کشور تایلند با هزار و دویست کیلومتر طول که ازبانکوک می گذرد و در خلیج سیام می ریزد. ( از لاروس ).