مناقشت
لغت نامه دهخدا
- مناقشت رفتن ؛ سختگیری کردن : فرمود تا شمار احمد ینالتکین را بکردند و شطط جست و مناقشت ها رفت تا مالی از وی بستدند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 268 ). مناقشت ها می رفت و عمر به پایان آمده بود. ( تاریخ بیهقی چ فیاض ص 594 ). اگر در آن درجه منظور مناقشتی رود بدیع نیاید. ( کلیله و دمنه چ مینوی ص 322 ).
|| مجادله. مشاجره.ستیزه. ستیزگی. مخاصمت. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) : خردمند اگرچه به زور و قوت خویش ثقت تمام دارد تعرض عداوت و مناقشت جایز نشمرد. ( کلیله ایضاً ص 210 ). هم دوستان سپر معادات و مناقشت در روی کشند. ( کلیله ایضاً ص 314 ). این موافقت که میان ما تازه گشت سوابق مناقشت را... برداشت. ( کلیله ایضاً ص 271 ).در مناقشات ایشان بر خود گشاده باشم. ( مرزبان نامه چ قزوینی ص 140 ). چون ملاحده مناقشت و مخاصمت سلطان...می دیدند... ( جهانگشای جوینی ). رجوع به مناقشه و مناقشة شود.
- مناقشت کردن ؛ ستیزه کردن. مجادله کردن : دشمنان از جهت یکدلی و مناصحت مناقشت کنند. ( کلیله ودمنه چ مینوی ص 314 ).
مناقشة. [ م ُ ق َ ش َ ] ( ع مص ) با کسی به استقصا شمار کردن. ( تاج المصادر بیهقی ). باریکی کردن در حساب. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). باریکی نمودن و سختگیری کردن در حساب و در حدیث است : من نوقش فی الحساب عذب. ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || با کسی دور و دراز گرفتن در چیزی. || نزاع کردن با کسی. ( غیاث ) ( آنندراج ). مجادله کردن و ستیهیدن. ( از اقرب الموارد ). رجوع به مناقشت و مناقشه شود. || با هم برکندن و برآوردن چیزی را به سوی خود. ( غیاث ) ( آنندراج ).
فرهنگ فارسی
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید