مناطحت

لغت نامه دهخدا

مناطحت. [ م ُ طَ / طِ ح َ ] ( از ع ، اِمص ) مناطحة. شاخ بر یکدیگر زدن. زدو خورد و جنگ کردن. رجوع به مناطحه و مناطحة شود.

مناطحة. [ م ُ طَ ح َ ] ( ع مص ) با یکدیگر سرو زدن. ( المصادر زوزنی ). شاخ زدن گاو و جز آن. نِطاح. ( از اقرب الموارد ). رجوع به مناطحه شود. || به جنگ انداختن قچقار را. ( از ناظم الاطباء ).

فرهنگ فارسی

۱ - ( مصدر ) شاخ زدن بیکدیگر . ۲ - دفع کردن . ۳ - ( اسم ) شاخ زنی . ۴ - دفع مدافعه : [ و بی مناطحه و مقابله از محامات ثغر اسلام و محافظت بیضه ملک تفادی نمودند . ] ( المعجم . مد . چا . ۵ : ۱ )

پیشنهاد کاربران

بپرس