از طارم سپهر به چشم مناصحت
در دولت تو کرده نظر ماه وآفتاب.
انوری ( دیوان چ مدرس رضوی ص 23 ).
عنان مناصحت بگردانید و در حفظ مصالح ملک... اهمال و اخلال پیش گرفت. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 57 ). اتفاقاً بط ماده را دریافت با او از راه مناصحت درآمد. ( مرزبان نامه چ قزوینی ص 56 ). مردی رسم شناس سخن گزار... که... زهر مکافحت با عسل مناصحت تواند آمیخت. ( مرزبان نامه ایضاًص 190 ). ترک مناصحت کردم و روی از مصاحبت بگردانیدم.( گلستان ). رجوع به مدخل بعد شود.مناصحة. [ م ُ ص َ ح َ ] ( ع مص ) پند دادن. ( آنندراج ) . پند دادن یکدیگر را. ( از اقرب الموارد ) ( از محیط المحیط ). و رجوع به مناصحت شود.