مناصح

لغت نامه دهخدا

مناصح. [ م ُ ص ِ ] ( ع ص ) نصیحت کننده. اندرزدهنده : استرضای جوانب از موءالف و مجانب و اقارب و اباعد... و منافق و مناصح... تمام به اتمام رسانید. ( مرزبان نامه چ قزوینی ص 172 ).
بیار ساقی سرمست جام باده عشق
بده برغم مناصح که می دهد پندم.
سعدی.
رجوع به مناصحت شود.

فرهنگ فارسی

( اسم ) نصیحت کننده پند دهنده : [ ... و استرضائ جوانب از موالف و مجانب و اقارب و اباعد ... و مناطق و مناصح ... باتمام رسانید . ] ( مرزبان نامه . ۱۳۱۷ . ص ۱۸٠ )

فرهنگ معین

(مُ ص ) [ ع . ] (اِفا. ) نصیحت کننده ، پند دهنده .

فرهنگ عمید

نصیحت کننده، پنددهنده.

پیشنهاد کاربران

بپرس