مناصبت

لغت نامه دهخدا

مناصبت. [ م ُ ص َ / ص ِ ب َ ] ( از ع ، اِمص )مناصبة. جنگ و دشمنی آشکار کردن. جنگ کردن. جنگ. محاربه : محاربت ترتیب داد و مستعد کار شد و روی به مناصبت آورد. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 97 ). منتصر ارسلان پالو و ابوالقاسم سیمجور را به مناصبت او فرستاد. ( ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 223 ). طاهر به مناصبت و محاربت او بیرون آمد و میان ایشان مقاومتی سخت قایم گشت. ( ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 243 ). در چند موقف با محاربت و مناصبت بایستادند. ( ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 338 ). رجوع به مناصبة شود.

مناصبة. [ م ُ ص َ ب َ ] ( ع مص ) با کسی جنگ و دشمنی آشکارا کردن. ( تاج المصادر بیهقی ). جنگ و دشمنی آشکار کردن و برپا داشتن. ( از اقرب الموارد ). جنگ برپا کردن. ( از ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ). رجوع به مناصبت شود. || بدی آشکار کردن برای کسی. ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ). || مقاومت کردن و دشمنی کردن با کسی. ( از اقرب الموارد ).

فرهنگ فارسی

جنگ و دشمنی آشکار کردن . جنگ کردن .

پیشنهاد کاربران

بپرس