مناص

لغت نامه دهخدا

مناص. [ م َ ] ( ع مص ) بگریختن. ( تاج المصادر بیهقی ). گریختن. ( ترجمان القرآن ) ( غیاث ) ( آنندراج ). گریختن و دور شدن از چیزی و جدا گردیدن و در اساس گوید: گریختن و نجات یافتن. نَوص. مَنیص. ( از اقرب الموارد ). گریختن : قال اﷲتعالی : و لات حین مناص ؛ ای لیس وقت تأخر و فرار. ( از منتهی الارب ). لایعجزه معتاص ولایوجد من قضائه مناص. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 298 ). مرا از چنگال او خلاص و مناص ارزانی داشت. ( سندبادنامه ص 222 ). از تدبیر خلاص و مناص آن کار عاجز و قاصر آمد. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 40 ). طریق خلاص و مناص از خصمان بی محابا ما را همین است که به داغ بندگی تو موسوم شویم. ( مرزبان نامه چ قزوینی ص 165 ). ملک... گفت چه می بینی ، در این کار و وجه خلاص و مناص ما از این ورطه مهلک چیست. ( مرزبان نامه ایضاً ص 187 ).
از وحشت ما من الموت خلاص و لاعنه مناص بازراست. ( جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 1 ص 74 ).
از کدامین بند می جویی خلاص
وز کدامین قید می خواهی مناص.
مولوی.
آن خراسی می دود قصدش خلاص
تا بیابد او ز زخم آن دم مناص .
مولوی ( مثنوی چ رمضانی ص 385 ).
هست سنی را یکی تسبیح خاص
هست جبری را ضد آن در مناص.
مولوی ( ایضاً ص 161 ).
|| بازپس شدن و درنگ کردن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). نَوص. ( ناظم الاطباء ). بازپس شدن و خویشن را بازکشیدن. ( غیاث ). || جنبیدن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). || ( اِ ) جای گریز. ( دهار ). پناه جای و گریزجای. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). گریزگاه. ( غیاث ). پناهگاه وجای گریز. ( از اقرب الموارد ). مهرب. مفر. ملجاء. جای گریختن و رهایی. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
هرچه افزونتر همی جست او مناص
سوی که می شد جداتر از خلاص.
مولوی.
گر نبودی حبس دنیا را مناص
نی بدی وحشت نه دل جُستی خلاص.
مولوی.

مناص. [ م َ ناص ص ] ( ع اِ ) ج ِ مِنَصَّه. تختهای عروسان. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) ( از اقرب الموارد ). رجوع به منصه شود.

فرهنگ فارسی

۱ - ( مصدر ) گریختن ۲ - ( اسم ) گریز : [ شک نیست که طریق خلاص و مناص از خصمان بی محابا ما را همین است که بداغ بندگی تو موسوم شویم ... ] ( مرزبان نامه . ۱۳۱۷ ص ۱۷۳ )
جمع منصه تختهای عروسان .

فرهنگ معین

(مَ ) [ ع . ] ۱ - (مص ل . ) گریختن . ۲ - (اِ. ) گریزگاه ، پناهگاه .

فرهنگ عمید

فرار، گریز.

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی مَنَاصٍ: فرار (عبارت "لَاتَ حِینَ مَنَاصٍ " یعنی هنگام فرار نیست)
معنی لَاتَ: نیست (لات شبیه لیس می باشد و عبارت "لَاتَ حِینَ مَنَاصٍ " یعنی هنگام فرار نیست)
ریشه کلمه:
نوص (۱ بار)

«مَنَاص» از مادّه «نوص» به معنای پناهگاه و فریادرس است، می گویند: عرب هنگامی که حادثه سخت و وحشتناکی رخ می داده، مخصوصاً در جنگ ها، این کلمه را تکرار می کرد و می گفت: «مَنَاص؟، مَنَاص؟» یعنی پناهگاه کجا است؟، پناهگاه کجاست؟ و چون این مفهوم با فرار مقارن است گاهی به معنای محل فرار نیز آمده است.
. نَوْص به معنی التجاء و پناه بردن است «ناصَ اِلی کَذا:اِلْتِجاٌ» مناص اسم مکان و به معنی پناهگاه و نیز مصدر میمی است نوص را به معنی تأخر و فرار نیز گفته‏اند و آن در آیه مصدر است و اسم «لاَتَ» محذوف می‏باشد و تقدیر آن «لاتَ الْحینُ حینَ مَناصٍ» است یعنی: چه بسا مردمانی را که پیش از آنها هلاک کردیم و وقت نزول بلااستغاثه یاواویلا کردند ولی آن وقت وقت فرار نیست. یا آنوقت وقت پناه بردن به جایی یا وقت تأخر عذاب نیست. این لفظ بیشتر از یکبار در قرآن مجید نیامده است.

پیشنهاد کاربران

گریختن
گریزگاه
در رفتن
رها شدن
ترک کردن
گر نبودی حبس دنیا را مناص
نه بدی وحشت نه دل جستی خلاص
✏ �مولانا�
سکوی جستن کرسی نردبان مانند جهت جست وگریز از اسارت
در نثر و نظم فارسی گاها کلمه ی مناص با کلمه ی خلاص همراه آمده است و مناص فرار است و خلاص رهایی، گاهی با مناص است که خلاص فراهم می شود به عبارتی خلاص در گروه مناص است.
گفت چه می بینی ، در این کار و وجه خلاص و مناص ما از این ورطه مهلک چیست. ( مرزبان نامه )
...
[مشاهده متن کامل]

مرا از چنگال او خلاص و مناص ارزانی داشت. ( سندبادنامه )
گر نبودی حبس دنیا را مناص
نی بدی وحشت نه دل جُستی خلاص. ( از مولوی )
از کدامین بند می جویی خلاص
وز کدامین قید می خواهی مناص. ( از مولوی )
برای یادسپاری آسان تر معنی کلمه ی مناص بهتر است حفظ دو کلمه ی ( خلاص و مناص ) با هم صورت بگیرد و یا با کمی چشم پوشی معنی مناص را خلاص بدانیم. زیرا کلمه ی خلاص کلمه ای آشناست و این کلمه باتوجه به هم وزن بودن با کلمه ی مناص و نیز این که هردو چهار حرفی و از این چهار حرف دو حرف مشترک پی در پی دارند می تواند در جهت یاداوری معنی مناص کمک کننده باشد.

بپرس