می رهم زین چارمیخ چارشاخ
می جهم در مسرح جان زین مناخ.
مولوی.
تا برون ناید از این ننگین مناخ کی شود خویش خوش و صدرش فراخ.
مولوی.
زین مقام ماتم ننگین مناخ نقل افتادش به صحرای فراخ.
مولوی.
کاندرین فرصت کم افتد این مناخ تو ز یارانی و وقت تو فراخ.
مولوی ( مثنوی چ رمضانی ص 111 ).
|| عامه به وضع مکانی از جهت اعتدال یا عدم اعتدال و موافقت و عدم موافقت آن با بهداشت استعمال کنند و گویند: «مناخ موضع کذا، طیب او خبیث ». ج ، مناخات. و شاید که «المانک » فرنگی مأخوذ از این کلمه است. ( از محیطالمحیط ). آب و هوا.مناخ. [ م َ ] ( ص ) بر وزن و معنی فراخ است که گشاده باشد. ( برهان ) ( آنندراج ). فراخ و گشاد. ( ناظم الاطباء ). ظاهراً قرائتی است از هزوارش «منا». ( حاشیه برهان چ معین ). رجوع به «منا» شود. || به معنی تنگ هم آمده است و این لغت از اضداد است. ( برهان ) ( آنندراج ). تنگ. ( ناظم الاطباء ).