مناجی

لغت نامه دهخدا

مناجی. [ م ُ ] ( ع ص ) اسم فاعل از مناجاة. همراز. رازدار : پس شاه... گفت : اگرچه «یهه » ندیمی قدیم و منادمی ملازم و مناجیی منجی و کافیی به همه خیرات مکافی باشد... ( مرزبان نامه چ قزوینی ص 291 ). رجوع به مناجات و مناجاة شود.

مناجی. [ م َ ] ( ع اِ ) ج ِ منجاة. ( اقرب الموارد ). رجوع به منجاة شود.

فرهنگ فارسی

( اسم ) مناجات کننده راز و نیاز کننده .
جمع منجاه

فرهنگ معین

(مُ ) [ ع . ] (اِ فا. ) مناجات کننده ، راز و نیاز کننده .

فرهنگ عمید

مناجات کننده.

پیشنهاد کاربران

بپرس