منات. [ م َ ]( اِخ ) نام بتی در عرب که هذیل و خزانه که هر دو قبیله ای است از عرب آن را می پرستیدند. ( غیاث ). بت قبایل اوس و خزرج و غسان. ( مفاتیح العلوم خوارزمی چ بنیاد فرهنگ ص 40 ) :
همچنان کو گفت می گوید سخن
دیو در عزی و لات اندر منات.
ناصرخسرو.
هم دیده داری هم قدم هم نور داری هم ظلم در هزل و جد ای محتشم هم کعبه گردی هم منات.
سنائی ( دیوان چ مصفا ص 375 ).
گرچه هر دو ز جبلّت سنگندفرق باشد ز منی تا به منات.
خاقانی.
کی برند آب درمنه بر لب آب حیات کی شود سنگ منات اندرخور سنگ منا.
خاقانی ( دیوان چ سجادی ص 22 ).
بتی دیدم از عاج در سومنات مرصع چو در جاهلیت منات.
سعدی ( بوستان ).
مناة. [ م َ ] ( ع اِ ) مَنا. ( اقرب الموارد ). رجوع به منا ( معنی اول ) شود.
مناة. [ م َ ] ( اِخ ) نام بتی است درعرب. ( مهذب الاسماء ). نام بتی ، مَنَوی منسوب بدان. ( منتهی الارب ). نام بتی که مناءة نیز گویند. ( ناظم الاطباء ). بتی است که دو قبیله هذیل و خزاعه را بود میان مکه و مدینه و آن را مناءة نیز گویند و نسبت به آن منوی است. ( از اقرب الموارد ). رجوع به منات شود.
مناة. [ م َ ] ( اِخ ) موضعی است به حجاز. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).
منأت. [ م ُ ءَ ] ( ع ص ) دورکرده. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).