من اکنون اینجایم ( به اردو: مئین هون نا ) یا برادر ناتنی فیلم سینمای هند ( بالیوود ) به کارگردانی فرح خان است که ۳۰ آوریل ۲۰۰۴ میلادی به سینما آمد. در این فیلم هنرپیشهٔ مشهور بالیوود شاهرخ خان در نقش یک گروهبان و فرزند یک سرگرد ارتش هند به هنرمندی می پردازد.
... [مشاهده متن کامل]
رام پرساد شرما یک سرگرد خبره در کار خودش است پدر او که یک فرمانده ارتش است به دست یکی از دشمنانش تیر می خورد دشمنی آن دو با هم برمیگردد به سال ها پیش که پسر آن مرد که در ارتش بود توسط دشمن کشته می شود و آن مرد عصبانی شده ( سونیل شتی ) و آن فرد که شخص مهمی بود و باید بازجویی می شد را کشت و پدر رام او را از ارتش اخراج می کند. پدر رام قبل از مرگ خود به پسرش رام ( شاهرخ خان ) می گوید که او یک برادر ناتنی دارد که مادرش وقتی رام را به خانه آورده قهر کرده و از آنجا رفته اند و از او می خواهد که خانواده اش را کامل کند سپس می میرد. یکی از افسران که دوست پدر رام بود برای محافظت از جان دخترش از سرگرد رام می خواهد که به مأموریتی برود و وارد دانشگاه دخترش شود رام که می خواست دنبال برادر خود بگردد قبول نمی کند اما پس از آنکه می فهمد برادرش ( زاید خان ) نیز در آنجا درس می خواند قبول می کند و به دانشگاه می رود و خود را دانشجو می نامد و سعی می کند به برادر خود نزدیک شود و همین طور می شود و برادرش او را به خانه می برد و او با همسر پدرش نیز آشنا می شود و روز به روز در بین آنها محبوب تر می شود و در عین حال از دختر افسر که با برادرش دوست است نیز مراقبت می کرد در کالج با دختری که استاد بود آشنا شده و به هم علاقه مند می شوند تا اینکه دشمن پدرش نقشه ای دارد تا دختر افسر را بدزدد و چند بار سعی می کند اما موفق نمی شود و به عنوان استاد وارد دانشگاه می شود و خود را به رام نزدیک می کند و سر انجام به مادر و برادر ناتنی اش راجع به پدر او و خود او که در ارتش هستند می گوید و آنها همه چیز را می فهمند و به رام می گویند که هرگز نمی توانند پدر او را تا وقتی او در خانه پدرش است ببخشند بهتر است این را به پدرت بگویی و رام می گوید که پدرش مرده است و با این حرف انگار آن ها را از حرفشان پشیمان می کند ولی آن ها چیزی نمی گویند و رام به کالج رفته و از همه خداحافظی کرده و می خواهد برگردد که به او خبر می دهند که دشمنش که خود را جای استاد دانشگاه جا زده بود دانشجویان و استادان کالج را با کمک نیرو و افرادی که دارد زندانی کرده و از پلیس می خواهد که رام را تحویل آنها بدهند تا دانشجویان را آزاد کنند رام و پلیس که یکی از مهم ترین افراد و دوستان آن مرد را گرفته اند از او درخواست کمک می کنند رام سعی می کند که به او بفهماند آن مرد هیچ نیت خیری ندارد و فقط می خواهد انتقام مرگ پسر خود را بگیرد او انگار به شک افتاده اما قبول نمی کند رام خود را به دست افراد آن مرد می سپارد و قبل از رفتن همسر پدرش به او می گوید که او هر دو پسر خود را از او می خواهد و رام را می برند. رام وقتی پیش دشمنش می رود سعی به عصبانی کردن او می کند و به او می گوید که تو هیچ کمکی به ارتش نمی کنی و فقط می خواهی انتقام بگیری خان ( دوست همون دشمنه ) با شنیدن این حرف ها عصبانی می شود و به رام حمله می کند با این کارش تمام دانشجویان از جای خود بلند می شوند ولی افراد دشمنه نمی زارند اون ها جلو بیان و خود دشمنه به خان میگه الان وقتش نیست ولی او حرفش رو گوش نمی کند و تفنگ رو روی سر رام میگزاره اما او انگار واقعاً فهمیده که دوست او هیچ کاری را برای ارتش نمی کند و به فکر انتقام است پس کمی عقب رفته و به دست رام شلیک کرده و سپس به قلب او شلیک کرده و او به زمین می افتد طوری به نظر می رسد که او مرده و برادرش که شوکه شده به او نگاه می کند سمس خان رام را از آنجا می برد و معلوم می شود که رام در زیر کاپشن خود ضد گلوله پوشیده بوده و همه اینها نقشه بوده و بعد خان می رود و رام نقشه خود را اجرا کرده و افراد دشمنش ( سه چهار نفر بیشتر نبودند ) را می کشد و دانشجویان را فراری می دهد دشمن او که موضوع را می فهمد خان را می کشد و به سراغ رام که در همان جا ایستاده بود حمله کرده و با هم درگیر می شوند سمس به بالای سقف کالج رفته و آنجا با هم دعوا کرده و دشمن رام موفق می شود و به اسلحه را سمت رام می گیرد و از او می خواهد هنگام مرگ به او نگاه کند و پشت به او نباشد رام به سمت او برمی گردد و به او می گوید کسب که می میرد تو هستی نه من و بعد نارنجکی که دشمنش به خود وصل کرده بود را نشانش می دهد و دشمنش می ببند که او حلقه نارنجکش را کشیده و سپس هلیکوپتر می آید که برادر رام در آن است و از رام می خواهد به سمت او بپرد و رام می دود و نارنجک منفجر می شود و رام می پرد و برادرش دست او را می گیرد سپس با هم برگشته و خاکستر پدرشان را که پدرشان خواسته بود تا با هم به رود گنگ بریزند را به آب می دهند.
... [مشاهده متن کامل]
رام پرساد شرما یک سرگرد خبره در کار خودش است پدر او که یک فرمانده ارتش است به دست یکی از دشمنانش تیر می خورد دشمنی آن دو با هم برمیگردد به سال ها پیش که پسر آن مرد که در ارتش بود توسط دشمن کشته می شود و آن مرد عصبانی شده ( سونیل شتی ) و آن فرد که شخص مهمی بود و باید بازجویی می شد را کشت و پدر رام او را از ارتش اخراج می کند. پدر رام قبل از مرگ خود به پسرش رام ( شاهرخ خان ) می گوید که او یک برادر ناتنی دارد که مادرش وقتی رام را به خانه آورده قهر کرده و از آنجا رفته اند و از او می خواهد که خانواده اش را کامل کند سپس می میرد. یکی از افسران که دوست پدر رام بود برای محافظت از جان دخترش از سرگرد رام می خواهد که به مأموریتی برود و وارد دانشگاه دخترش شود رام که می خواست دنبال برادر خود بگردد قبول نمی کند اما پس از آنکه می فهمد برادرش ( زاید خان ) نیز در آنجا درس می خواند قبول می کند و به دانشگاه می رود و خود را دانشجو می نامد و سعی می کند به برادر خود نزدیک شود و همین طور می شود و برادرش او را به خانه می برد و او با همسر پدرش نیز آشنا می شود و روز به روز در بین آنها محبوب تر می شود و در عین حال از دختر افسر که با برادرش دوست است نیز مراقبت می کرد در کالج با دختری که استاد بود آشنا شده و به هم علاقه مند می شوند تا اینکه دشمن پدرش نقشه ای دارد تا دختر افسر را بدزدد و چند بار سعی می کند اما موفق نمی شود و به عنوان استاد وارد دانشگاه می شود و خود را به رام نزدیک می کند و سر انجام به مادر و برادر ناتنی اش راجع به پدر او و خود او که در ارتش هستند می گوید و آنها همه چیز را می فهمند و به رام می گویند که هرگز نمی توانند پدر او را تا وقتی او در خانه پدرش است ببخشند بهتر است این را به پدرت بگویی و رام می گوید که پدرش مرده است و با این حرف انگار آن ها را از حرفشان پشیمان می کند ولی آن ها چیزی نمی گویند و رام به کالج رفته و از همه خداحافظی کرده و می خواهد برگردد که به او خبر می دهند که دشمنش که خود را جای استاد دانشگاه جا زده بود دانشجویان و استادان کالج را با کمک نیرو و افرادی که دارد زندانی کرده و از پلیس می خواهد که رام را تحویل آنها بدهند تا دانشجویان را آزاد کنند رام و پلیس که یکی از مهم ترین افراد و دوستان آن مرد را گرفته اند از او درخواست کمک می کنند رام سعی می کند که به او بفهماند آن مرد هیچ نیت خیری ندارد و فقط می خواهد انتقام مرگ پسر خود را بگیرد او انگار به شک افتاده اما قبول نمی کند رام خود را به دست افراد آن مرد می سپارد و قبل از رفتن همسر پدرش به او می گوید که او هر دو پسر خود را از او می خواهد و رام را می برند. رام وقتی پیش دشمنش می رود سعی به عصبانی کردن او می کند و به او می گوید که تو هیچ کمکی به ارتش نمی کنی و فقط می خواهی انتقام بگیری خان ( دوست همون دشمنه ) با شنیدن این حرف ها عصبانی می شود و به رام حمله می کند با این کارش تمام دانشجویان از جای خود بلند می شوند ولی افراد دشمنه نمی زارند اون ها جلو بیان و خود دشمنه به خان میگه الان وقتش نیست ولی او حرفش رو گوش نمی کند و تفنگ رو روی سر رام میگزاره اما او انگار واقعاً فهمیده که دوست او هیچ کاری را برای ارتش نمی کند و به فکر انتقام است پس کمی عقب رفته و به دست رام شلیک کرده و سپس به قلب او شلیک کرده و او به زمین می افتد طوری به نظر می رسد که او مرده و برادرش که شوکه شده به او نگاه می کند سمس خان رام را از آنجا می برد و معلوم می شود که رام در زیر کاپشن خود ضد گلوله پوشیده بوده و همه اینها نقشه بوده و بعد خان می رود و رام نقشه خود را اجرا کرده و افراد دشمنش ( سه چهار نفر بیشتر نبودند ) را می کشد و دانشجویان را فراری می دهد دشمن او که موضوع را می فهمد خان را می کشد و به سراغ رام که در همان جا ایستاده بود حمله کرده و با هم درگیر می شوند سمس به بالای سقف کالج رفته و آنجا با هم دعوا کرده و دشمن رام موفق می شود و به اسلحه را سمت رام می گیرد و از او می خواهد هنگام مرگ به او نگاه کند و پشت به او نباشد رام به سمت او برمی گردد و به او می گوید کسب که می میرد تو هستی نه من و بعد نارنجکی که دشمنش به خود وصل کرده بود را نشانش می دهد و دشمنش می ببند که او حلقه نارنجکش را کشیده و سپس هلیکوپتر می آید که برادر رام در آن است و از رام می خواهد به سمت او بپرد و رام می دود و نارنجک منفجر می شود و رام می پرد و برادرش دست او را می گیرد سپس با هم برگشته و خاکستر پدرشان را که پدرشان خواسته بود تا با هم به رود گنگ بریزند را به آب می دهند.