تویی مملوک و هم مالک تویی مفضول و هم فاضل
تویی معمول و هم عادل تویی بهرام و هم کیوان.
ناصرخسرو.
ای شش جهت از بلند و پستی مملوک ْ ترا به زیردستی.
نظامی.
به مملوکی خطی دادم مسلسل به توقیع قزلشاهی مسجل.
نظامی.
که مملوک وی بودم اندر قدیم خداوند اسباب و املاک و سیم.
سعدی ( بوستان ).
احوص را مملوکی بود دعوی می کرد که از عرب است. ( تاریخ قم ص 256 ). || آنچه در تصرف و تملک کسی است. مایملک : مملوک و مقدور خویش در مصالح و مناحج او بذل کرد. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 64 ). اگر همه عمر بشکر آن نعم و قضاء حق آن قیام نمایم و مملوک و موجود خویش در مصالح آن جانب صرف کنیم. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 87 ). || نیک خمیر شده. ( ناظم الاطباء ).آرد نیک خمیر شده. ( یادداشت مرحوم دهخدا ).مملوک. [ م َ ] ( اِخ ) سلاطین مملوک یا ممالیک ،وارثان ایوبیان در مصر و شام بودند و به دو دسته تقسیم می شوند: یکی سلاطین مملوک بحری و دیگر سلاطین مملوک برجی. رجوع به کتاب سلسله های اسلامی از کلیفورد ادموند بوسورث و رجوع به ممالیک در همین لغت نامه شود.