مملوح
لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی
پیشنهاد کاربران
مملوح. [ م َ ] ( ع ص ) نمکین. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ) . نمک سود. نمک کرده. نمک زده. نمکدار. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) : سمک مملوح ؛ ماهی نمک زده. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) . ماهی شور. ( مهذب الاسماء ) . خبز مملوح ؛ نان خوش نمک. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) : آورده اند که مر آن پادشه زاده که مملوح نظر او بود خبر کردند که جوانی بر سر این میدان مداومت می نماید. ( گلستان چ فروغی ص 125 ) . || دیده شده و در این صورت قلب مملوح است. ( غیاث ) ( آنندراج ) .
... [مشاهده متن کامل]
منبع. لغت نامه دهخدا
... [مشاهده متن کامل]
منبع. لغت نامه دهخدا