مملو. [ م َ ل ُوو ] ( از ع ، ص ) پر کرده شده. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). پر و پر کرده شده. ممتلی. لبالب. ( از ناظم الاطباء ). مشحون.انباشته. مُؤَمَّت. آکنده. ممتلی. غاص : جان و دل اعدات چو دو کفه میزان مملو شده از سنگ غم و بار تلوم.
سوزنی.
خری سرش ز خرد چون کدوی بی دانه خری شکم ز کدو دانه چون کدو مملو.
سوزنی.
|| محشو. ( یادداشت مرحوم دهخدا ).
فرهنگ فارسی
پر، آکنده وپرکرده شده ۱ - ( اسم ) پر کرده . ۲ - ( صفت ) پر آکنده .
دمادم= لبالب. لب بلب. که تا دهانه ظرف برسد. مملو. پر. ( از یادداشت مؤلف ) : بفرمود تا جام زرین چهار دمادم بدادند بر گرگسار. فردوسی. چو جام نبیدش دمادم شود بخسبد بدانگه که خرم شود. فردوسی. ... [مشاهده متن کامل]
پارسی زبانی ابوهریره را پرسید دهاق چه باشد به پارسی جواب داد گفت دمادم. ( تفسیر ابوالفتوح رازی ج 5 ص 464 ) . جان خاک شود به طَمْع جرعه چون رطل طرب کشی دمادم. خاقانی. دمادم شراب الم درکشند اگر تلخ بینند دم درکشند. سعدی ( بوستان ) . دمادم درکش ای سعدی شراب وصل و دم درکش که با مستان مفلس درنگیرد زهد وپرهیزت. سعدی.