مملو. [ م َ ل ُوو ] ( از ع ، ص ) پر کرده شده. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). پر و پر کرده شده. ممتلی. لبالب. ( از ناظم الاطباء ). مشحون.انباشته. مُؤَمَّت. آکنده. ممتلی. غاص : جان و دل اعدات چو دو کفه میزان مملو شده از سنگ غم و بار تلوم.
سوزنی.
خری سرش ز خرد چون کدوی بی دانه خری شکم ز کدو دانه چون کدو مملو.
سوزنی.
|| محشو. ( یادداشت مرحوم دهخدا ).
فرهنگ فارسی
پر، آکنده وپرکرده شده ۱ - ( اسم ) پر کرده . ۲ - ( صفت ) پر آکنده .
پر، مست، مملو، بار شده، پربار، دارای پول زیاد، پولدار
laden(صفت)
پر، سنگین، مملو، سنگین بار، بارگیری شده
fraught(صفت)
پر، دارا، مملو، بار شده
rife(صفت)
معمولی، پر، متداول، عمومی، عادی، زیاد، شایع، مملو
فارسی به عربی
کامل , مهمل
پیشنهاد کاربران
مملو. [ م َ ل ُوو ] ( از ع ، ص ) پر کرده شده. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ) . پر و پر کرده شده. ممتلی. لبالب. ( از ناظم الاطباء ) . مشحون. انباشته. مُؤَمَّت. آکنده. ممتلی. غاص : جان و دل اعدات چو دو کفه میزان ... [مشاهده متن کامل]
مملو شده از سنگ غم و بار تلوم. سوزنی. خری سرش ز خرد چون کدوی بی دانه خری شکم ز کدو دانه چون کدو مملو. سوزنی. || محشو. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) منبع. لغت نامه دهخدا
دمادم= لبالب. لب بلب. که تا دهانه ظرف برسد. مملو. پر. ( از یادداشت مؤلف ) : بفرمود تا جام زرین چهار دمادم بدادند بر گرگسار. فردوسی. چو جام نبیدش دمادم شود بخسبد بدانگه که خرم شود. فردوسی. ... [مشاهده متن کامل]
پارسی زبانی ابوهریره را پرسید دهاق چه باشد به پارسی جواب داد گفت دمادم. ( تفسیر ابوالفتوح رازی ج 5 ص 464 ) . جان خاک شود به طَمْع جرعه چون رطل طرب کشی دمادم. خاقانی. دمادم شراب الم درکشند اگر تلخ بینند دم درکشند. سعدی ( بوستان ) . دمادم درکش ای سعدی شراب وصل و دم درکش که با مستان مفلس درنگیرد زهد وپرهیزت. سعدی.