ممسوس

لغت نامه دهخدا

ممسوس. [ م َ ] ( ع ص ) دل بشده. ( مهذب الاسماء ). دیوانه. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). مجنون. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). || سوده شده. ( آنندراج ).

فرهنگ فارسی

( صفت ) مرد دیوانه
دل بشده . دیوانه

فرهنگ معین

(مَ ) [ ع . ] (ص . ) مرد دیوانه .

پیشنهاد کاربران

کسى را که جن زده است، ممسوس ( لمس شده ) گویند.
ممسوس اسم مفعول مسّ میباشد مخلوط شدن دوچیز که نتوان آنها را از هم جدا کرد / به هم چسبیده ی جدانشدنی

بپرس