ممراض

لغت نامه دهخدا

ممراض. [ م ِ ] ( ع ص ) آنکه بسیار بیمار می گردد. ( ناظم الاطباء ). مرد سخت بیمارغنج. ( منتهی الارب ). بسیاربیماری. ( دهار ) ( آنندراج ). بیمارغنج. ( صراح ). بیمارگن. ( مهذب الاسماء ). بیمارناک. همیشه بیمار. بیمارژون. آنکه در برابر بیماریها ایستادگی و مقاومت نتواند. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) : و در این ناحیت ( بیهق ) مردم ممراض کمتر بود. ( تاریخ بیهق ). چون مزاج ممراض که هرچند در ترتیب غذا و قاعده ٔاحتما شرط احتیاط بیشتر بجای آرد به اندک زیادتی که به کار برد زود از سمت اعتدال منحرف گردد. ( مرزبان نامه ص 115 ). هرچه از آن جمله سریعالزوال بود مانندِ... خشم حلیم و صحت ممراض و غم و اندوه منبسط طبع و خجلت و حیا، آن را حال خوانند. ( اساس الاقتباس ص 44 ).

فرهنگ معین

(مِ مْ ) [ ع . ] (ص . ) سخت بیمار.

فرهنگ عمید

آن که بسیار مریض شود.

پیشنهاد کاربران

بپرس