ممثول

لغت نامه دهخدا

ممثول. [ م َ ] ( ع ص ) تشبیه شده.مانند و مثل گردیده : درست کردیم که بأس شدید مر امیرالمؤمنین را بود و خدای تعالی بأس شدیدمر آهن را [ گفت ] و چون رسول از خلق علی را به خویشتن [ کشید ] چه به مصاهرت و چه به وصایت ، پیدا آمد که امیرالمؤمنین علی ممثول آهن بود چه درست شد که رسول به منزلت مقناطیس عالم دین بود و امیرالمؤمنین به مرتبت آهن عالم دین بود. ( جامعالحکمتین ص 174 ).

فرهنگ فارسی

( اسم ) تشبیه شده مثل گردیده : [ و کردیم که باس شدید مر امیر المومنین را بود و خدای تعالی باس شدید مر آهن را ( گفت ) و چو رسول از خلق علی را بخویشتن ( کشید ) چه بمصاهرت و چه بوصایت پیدا آمد که امیر المومنین علی ممثول آهن بود چه درست شد که رسول بمنزلت مقناطیس عالم دین بود و امیرالمومنین بمرتبت آهن عالم دین بود ... ] ( جامع الحکمتین . ۱۷۴ )

فرهنگ معین

(مَ ) [ ع . ] (اِمف . ) تشبیه شده .

پیشنهاد کاربران

بپرس