ممتلی
مترادف ممتلی: آکنده، انباشته، پر، سرشار، مشحون، مملو
متضاد ممتلی: تهی، خالی
معنی انگلیسی:
لغت نامه دهخدا
- ممتلی شدن ؛ پر شدن. لبالب و انباشته شدن : مدتی غوغای این سودا در و بام دماغ دزد فروگرفته بود و وعای ضمیرش از این اندیشه ممتلی شده... ( مرزبان نامه ص 112 ).
- ممتلی کردن ؛ پر کردن. آکنده ساختن : بسیار خوردن شراب دماغ را و عصبها را ممتلی کند و باشد که اندر معده ترش گردد. ( ذخیره خوارزمشاهی ).
|| ماه چون تمام دائره اش روشن باشد، چنانکه در شب چهارده و پانزده. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). || توده شده. || سیر. ( ناظم الاطباء ).
ممتلی ٔ. [ م ُ ت َ ل ِءْ ] ( ع ص ) پرشده. ( ناظم الاطباء ). پر. آگنده. رجوع به امتلاء و ممتلی شود.
فرهنگ فارسی
( اسم صفت ) آگنده پر .
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
پیشنهاد کاربران
انباشته شدن
پر شدن
آکنده شدن
لبالب شدن
لبریز شدن
ممتلی و خوابناک و سست بد
پا و رویش صد هزاران زخم شد
✏ �مولانا�
پر شدن
آکنده شدن
لبالب شدن
لبریز شدن
ممتلی و خوابناک و سست بد
پا و رویش صد هزاران زخم شد
✏ �مولانا�