ممتحن

/momtahen/

مترادف ممتحن: آزما، آزمایشگر، آزماینده، امتحان کننده

برابر پارسی: آزمایش کننده، آزماینده، آزمونبان، آزمونگر

معنی انگلیسی:
examiner, observer, tester, examined, examinee, examining

لغت نامه دهخدا

ممتحن. [ م ُ ت َ ح ِ ] ( ع ص ) نعت فاعلی از امتحان. آنکه می نگرد و تأمل می کند در قول و گفتار و می اندیشد پایان کار را. ( از ناظم الاطباء ). || آزماینده. ( آنندراج ). آنکه می آزماید و آزمایش می کند. ( ناظم الاطباء ). آزمایشگر. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). امتحان کننده :
لیک پیر عقل نی پیر مسن
می ندانی ممتحن از ممتحن.
مولوی.
کاروانی راه گم کرده کشید
سوی کوه آن ممتحن را خفته دید.
مولوی.
|| روشن و گشاده کننده. یقال : امتحن اﷲ قلوبهم ؛ ای شرحها و وسعها. ( از منتهی الارب ). || ( اِخ ) خداوند عالمیان که دل مردم را فراخ کرده منشرح می سازد. ( ناظم الاطباء ).

ممتحن. [ م ُ ت َ ح َ ] ( ع ص ) آزموده شده. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). امتحان شده. آزمایش شده. || آزموده. ( دهار ). مجرب. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). آزموده و حاذق و کارآزموده. ( ناظم الاطباء ). || بدحال. محنت زده. در بلا افتاده. پریشان روزگار. محنت رسیده :
ممتحن را دیدن او باشد از غمها فرج
منهزم را نام او بر دشمنان باشد ظفر.
فرخی.
بس مبتلا کو را رهاند از بلا
بس ممتحن کو را رهاند از محن
ایزد کند رحمت بر آن کس که او
رحمت کند بر مرد ممتحن.
فرخی ( دیوان چ دبیرسیاقی ص 316 ).
نشان کریمی و آزادگی است
برآوردن مردم ممتحن.
فرخی.
او کند بر همه احرار دل سلطان گرم
او رسد ممتحنان را بر سلطان فریاد.
فرخی.
هر دو گریانیم و هر دو زرد و هر دو در گداز
هر دو سوزانیم و هر دو فرد و هر دو ممتحن.
منوچهری.
بر او ممتحن را دستگاه است
بر او منهزم را زینهار است.
عنصری.
سخن متظلمان و ممتحنان شنید. ( تاریخ بیهقی ص 385 ).
بی هنر گر گنج یابد ممتحن بایدْش ْ بود
باهنر بی چیز اگر ماند نباشد ممتحن.
ناصرخسرو.
شاخ را بنگر چو پشت دال خم
برگ را بنگر چو روی ممتحن.
ناصرخسرو.
همچو غریب ممتحن ، پژمرده باغ بینوا.
ناصرخسرو.
بس خاطر و دل که ممتحن گردد
چون خاطر و دل در امتحان بندم.
مسعودسعد.
یاریی یاریی که رنجورم
رحمتی رحمتی که ممتحنم.
سیدحسن غزنوی.
بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

امتحان کننده، آزمایش کننده، آزماینده، امتحان شده، آزموده شده
( اسم ) آزماینده امتحان کننده جمع : ممتحنین .

فرهنگ معین

(مُ تَ حَ ) [ ع . ] (اِمف . ) امتحان شده .
(مُ تَ حِ ) [ ع . ] (اِفا. ) امتحان کننده ، آزماینده .

فرهنگ عمید

امتحان شده، آزموده شده.
امتحان کننده، آزمایش کننده، آزماینده.

مترادف ها

examinant (اسم)
ممتحن

examining (صفت)
ممتحن

proctorial (صفت)
ممتحن

tried (صفت)
ممتحن، ازموده، ازموده شده، در محک ازمایش قرار گرفته

فارسی به عربی

ممتحن

پیشنهاد کاربران

مجرب ، محنت زده ، آزموده شده
Assessor = ارزیاب_ ممتحن
آزمونگر، آزمونکار

بپرس