لیک پیر عقل نی پیر مسن
می ندانی ممتحن از ممتحن.
مولوی.
کاروانی راه گم کرده کشیدسوی کوه آن ممتحن را خفته دید.
مولوی.
|| روشن و گشاده کننده. یقال : امتحن اﷲ قلوبهم ؛ ای شرحها و وسعها. ( از منتهی الارب ). || ( اِخ ) خداوند عالمیان که دل مردم را فراخ کرده منشرح می سازد. ( ناظم الاطباء ).ممتحن. [ م ُ ت َ ح َ ] ( ع ص ) آزموده شده. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). امتحان شده. آزمایش شده. || آزموده. ( دهار ). مجرب. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). آزموده و حاذق و کارآزموده. ( ناظم الاطباء ). || بدحال. محنت زده. در بلا افتاده. پریشان روزگار. محنت رسیده :
ممتحن را دیدن او باشد از غمها فرج
منهزم را نام او بر دشمنان باشد ظفر.
فرخی.
بس مبتلا کو را رهاند از بلابس ممتحن کو را رهاند از محن
ایزد کند رحمت بر آن کس که او
رحمت کند بر مرد ممتحن.
فرخی ( دیوان چ دبیرسیاقی ص 316 ).
نشان کریمی و آزادگی است برآوردن مردم ممتحن.
فرخی.
او کند بر همه احرار دل سلطان گرم او رسد ممتحنان را بر سلطان فریاد.
فرخی.
هر دو گریانیم و هر دو زرد و هر دو در گدازهر دو سوزانیم و هر دو فرد و هر دو ممتحن.
منوچهری.
بر او ممتحن را دستگاه است بر او منهزم را زینهار است.
عنصری.
سخن متظلمان و ممتحنان شنید. ( تاریخ بیهقی ص 385 ).بی هنر گر گنج یابد ممتحن بایدْش ْ بود
باهنر بی چیز اگر ماند نباشد ممتحن.
ناصرخسرو.
شاخ را بنگر چو پشت دال خم برگ را بنگر چو روی ممتحن.
ناصرخسرو.
همچو غریب ممتحن ، پژمرده باغ بینوا.ناصرخسرو.
بس خاطر و دل که ممتحن گرددچون خاطر و دل در امتحان بندم.
مسعودسعد.
یاریی یاریی که رنجورم رحمتی رحمتی که ممتحنم.
سیدحسن غزنوی.
بیشتر بخوانید ...