مماطله


مترادف مماطله: اهمال، تسویف، درنگ، تأخیر، مسامحه، مماطلت، مماشات، سهل انگاری، دفع الوقت، منع کردن، جلوگیری کردن، دفع الوقت کردن

فرهنگ فارسی

کاری رابه تاخیرانداختن، امروزوفرداکردن ، درنگ وتاخیردرکار
۱ - ( مصدر ) تاخیر کردن در کاری یا در حق کسی معطل کردن در انتظار نگه داشتن . ۲ - ( اسم ) تاخیر درنگ .
در دین و وعده یا دور افکندن

فرهنگ معین

(مُ طَ لِ یا لَ ) [ ع . مماطلة ] ۱ - (مص ل . ) معطل کردن ، در انتظار نگه داشتن . ۲ - (اِمص . ) تاخیر، درنگ .

فرهنگ عمید

۱. کاری را به تٲخیر انداختن، امروزوفردا کردن.
۲. درنگ و تٲخیر در کار.

پیشنهاد کاربران

بپرس