مماطله


مترادف مماطله: اهمال، تسویف، درنگ، تأخیر، مسامحه، مماطلت، مماشات، سهل انگاری، دفع الوقت، منع کردن، جلوگیری کردن، دفع الوقت کردن

فرهنگ فارسی

کاری رابه تاخیرانداختن، امروزوفرداکردن ، درنگ وتاخیردرکار
۱ - ( مصدر ) تاخیر کردن در کاری یا در حق کسی معطل کردن در انتظار نگه داشتن . ۲ - ( اسم ) تاخیر درنگ .
در دین و وعده یا دور افکندن

فرهنگ معین

(مُ طَ لِ یا لَ ) [ ع . مماطلة ] ۱ - (مص ل . ) معطل کردن ، در انتظار نگه داشتن . ۲ - (اِمص . ) تاخیر، درنگ .

فرهنگ عمید

۱. کاری را به تٲخیر انداختن، امروزوفردا کردن.
۲. درنگ و تٲخیر در کار.

پیشنهاد کاربران

وسأقیم على رسمی فی الإبقاء والمماطلة ما صلح وعلى الاستیناء والمطاولة ما أمکن طمعا فی إنابتک وتحکیما لحسن الظن بک فلست أعدم فیما أظاهره من أعذار وأرادفه من إنذار احتجاجا علیک. . . .
یتیمة الدهر - الثعالبی - ج ٣ - الصفحة ١٩٣
این پا و اون پا کردن