مماطلت
لغت نامه دهخدا
- مماطلت دادن ؛ دفعالوقت کردن. امروز و فردا کردن : در وعده ای که بود و خدمتی که پذیرفته بود مدافعت و مماطلت می داد. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 28 ).
- مماطلت کردن ؛ دفعالوقت کردن و پس افکندن کاری. امروز و فردا کردن : رسولی از جانب سیف الدوله حمدانی به بغداد رسید و شعر صابی طلب کرد و از زبان سیف الدوله رغبتی صادق فرانمود و صابی در آن باب مماطلتی می کرد. ( ترجمه تاریخ یمینی ).
مماطلة. [ م ُ طَ ل َ ] ( ع مص ) درنگ و معطل کردن در ادای وام و حق کسی. ( منتهی الارب ). مطال. مماطلت. تأخیر کردن در کاری یا در حق کسی. معطل کردن. در انتظار نگه داشتن. رجوع به مماطلت و مطال شود. || ( اِمص ) تأخیر. درنگ.
فرهنگ فارسی
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید