مماست

لغت نامه دهخدا

مماست. [ م ُ ماس ْ س َ ] ( از ع ، اِمص ) مماسة. ساییده شدن. مس. تلاقی کردن. || تلاقی.

مماسة. [ م ُ ماس ْ س َ ] ( ع مص ) مس کردن. دست مالیدن. مساس. ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). یکدیگر را بسودن. ( ترجمان القرآن ). مس کردن یکدیگر را. ( ناظم الاطباء ). || آرمیدن با زن. ( از منتهی الارب )( از آنندراج ). جماع کردن. مجامعت. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ فارسی

۱ - ( مصدر ) ساییده شدن . ۲ - تلاقی کردن . ۳ - ( اسم ) تلاقی .

پیشنهاد کاربران

بپرس