لغت نامه دهخدا
مماحضت. [ م ُ ح َ / ح ِ ض َ ] ( از ع ، اِمص ) اخلاص ورزیدن. || ( اِمص )دوستی. یگانگی. مقابل مماذقت : تا به برکت مخالصت و یمن مماحضت یکبارگی عقده تعسر از کار گشوده شود. ( مرزبان نامه ص 135 ). رجوع به مدخل بعد شود.
مماحضة. [ م ُ ح َ ض َ ] ( ع مص ) دوستی خالص کردن. ( از اقرب الموارد ). محض. امتحاض. امحاض. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). رجوع به مدخل قبل شود.
فرهنگ فارسی
۱ - ( مصدر ) اخلاص ورزیدن ۲ - ( اسم ) دوستی یگانگی مقابل مماذقت : [ ... تا ببرکت مخالصت و یمن مماحضت یکبارگی تعسر از کار گشوده شود ... ] ( مرزبان نامه . ۱۳۱۷ . ص ۱۳۵ )
فرهنگ معین
(مُ حَ ضَ یا ض ) [ ع . مماحضة ] ۱ - (مص م . ) اخلاق ورزیدن . ۲ - (اِمص . ) دوستی ، یگانگی .
فرهنگ عمید
۱. اخلاص ورزیدن.
۲. دوستی و یگانگی.