ملیک

لغت نامه دهخدا

ملیک. [ م َ ] ( ع اِ ) پادشاه همه پادشاهان. ( دهار ). پادشاه و خداوند. ج ، مُلَکاء. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). صاحب ملک. ( از اقرب الموارد ) :
گفت حاشا که بود با آن ملیک
در خداوندی کس دیگرشریک.
مولوی ( مثنوی چ رمضانی ص 253 ).
جمله مرغان ترک کرده جیک جیک
هم زبان و یار داود ملیک.
مولوی ( ایضاً ص 391 ).
- ملیک النحل ؛ شاه زنبوران. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). پادشاه زنبوران عسل. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).
- ملیک دین ؛ مالک دین. خدای تعالی :
آتش صنعت اگر غمگین کند
سوزش از امر ملیک دین کند
آتش طبعت اگر شادی دهد
اندر او شادی ملیک دین نهد.
مولوی.
- ملیک سماوات ؛ مالک آسمانها. خدای متعال :
ملیک سماوات و خلاق ارضین
به فرمان او هرچه علوی و سفلی.
منوچهری ( دیوان چ دبیرسیاقی چ 2 ص 141 ).
- ملیک مقتدر ؛ پادشاه توانا : عند ملیک مقتدر. ( قرآن 55/54 ).
- || خدای تعالی. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).

فرهنگ فارسی

صاحب ملک، پادشاه، ملکائ جمع
۱ - ( صفت ) صاحب ملک . ۲ - صاحب خداوند ۳ - ( اسم ) پادشاه : جمع : ملکائ ۴ - خدای تعالی . یا ملیک سماوات . خدای متعال : [ ملیک سماوات و خلاق ارضین بفرمان او هر چه علوی و سفلی . ] ( منوچهری . د . چا . ۱۴۱ : ۲ )

فرهنگ معین

(مَ ) [ ع . ] ۱ - (ص . ) صاحب ملک . ۲ - صاحب ، خداوند. ۳ - خدای تعالی . ۴ - (اِ. ) پادشاه .

فرهنگ عمید

صاحب ملک، پادشاه.

گویش مازنی

/melik/ قی چشم - در سوادکوه به صمغ درختان گویند ۳کوچک & از توابع اسفیورد شوراب ساری

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی مَلِیکٍ: حکمران مقتدری که مالک تدبیر امور مردم و اختیاردار حکومت است ( صیغه مبالغه از مَلِک)
ریشه کلمه:
ملک (۲۰۶ بار)

پیشنهاد کاربران

بپرس