ملک ستای. [م َ ل ِ س ِ ] ( نف مرکب ) ملک ستاینده. ستایش کننده ملک.ستایشگر سلطان. مادح شاه. مداح پادشاه : ماه غزل سرایی مرد ملک ستایم از تو غزل سرایی از من ملک ستایی.
فرخی.
میر اندر آن میان به نشاط و نهاده گوش گاهی به رود و گه به زبان ِ ملک ستای.
فرخی.
گر من ملک ستایم آن را همی ستایم کو را سزد ز ایزد بر خلق پادشاهی.