ملک راندن

لغت نامه دهخدا

ملک راندن. [ م ُ دَ ] ( مص مرکب ) فرمانروایی کردن. سلطنت کردن. حکومت کردن :
به عدل و کرم سالها ملک راند
برفت و نکونامی از وی بماند.
سعدی.
بس چون تو ملک زمانه بر تخت نشاند
هریک به مراد خویشتن ملکی راند.
سعدی ( کلیات چ مصفا ص 845 ).
و رجوع به ماده قبل و بعد شود.

فرهنگ فارسی

فرمانروایی کردن . سلطنت کردن

پیشنهاد کاربران

ملک راندن ؛ پادشاهی کردن. حکومت کردن. سلطنت کردن :
ملک جهان ران که بر صحیفه ایام
مدت عمرت هزار عام برآمد.
خاقانی.
تفو بر چنین ملک و دولت که راند
که شنعت براو تا قیامت بماند.
سعدی.
...
[مشاهده متن کامل]

ارکان دولت. . . وصیت ملک بجای آوردند و تسلیم مفاتیح قلاع و خزاین بدو کردند و مدتی ملک راند. ( گلستان ) .
بعدل و کرم سالها ملک راند
برفت و نکونامی از وی بماند.
( بوستان ) .

بپرس