دست اطاعت بر دیده نهاده وی را هجایی کردم که منظور ان شوخ چشم هم در ان هجو به حصول پیوست :
چو ( آیینه ) نور خیز گشتی احسنت
چو ( اره ) به خلق تیز گشتی احسنت
در ( کفش ) ادیبان جهان کردی پای؟
( غوره ) نشده مویز گشتی احسنت
با عرض پوزش کمی از متن در این کادر دوم درج شد
محمد تقی بهار بعد از مرحوم پدرش مدعی لقب ملک الشعرا بود، بعضی در قوت طبع او تردید داشتندو اورا به امتحان سختی مکلف نمودند، او میبایست در مجلسی با واژه هایی که حضار مطرح میکنند فی البداهه شعری بصورت رباعی بگوید ،
... [مشاهده متن کامل]
اولین واژه ها اینها بودند:
١ - خروس
٢ - انگور
٣ - درفش
٤ - سنگ
بهار میسراید:
برخاست ( خروس ) صبح برخیز ای دوست
خون دل ( انگور ) فکن در رگ و پوست
عشق من و تو قصه مشت است و ( درفش )
جور تو ودل، صحبت ( سنگ ) است و سبوست
سپس این واژه ها مطرح شد - تسببح ، چراغ، نمک، چنار
شهریار سرود:
باخرقه و ( تسبیح ) مرا دید چو یار
گفتا ز ( چراغ ) زهد ناید انوار
کس شَهد ندیده است در کام ( نمک )
کس میوه نچیده است از شاخ ( چنار )
در آخر با این چهار واژه قرار شد بهار شعر بسراید
١ - گل رازقی
٢ - سیگار
٣ - لاله
٤ - کشک
بهار چنین سرود:
ای بُرده ( گل رازقی ) از روی تو رَشک
در دیدهٰ مه ز دود ( سیگار ) تو اشک
گفتم چو ( لاله ) داغدار است دلم
گفتی که دهم کام دلت یعنی ( کشک )
بگقته خود شادروان بهار در ان مجلس جوانی بودطناز و خودساز که از رعنایی به رعونت ساخته و از شوخی به شوخنگی پرداخته که با این امتحانات دشوار و رباعیات بدیهه
، باز هَل مِن یزید گفته و چهار چیز دیگر به کاغذ نوشت و گفت : تواند بود که در کلمات قبلی تبانی شده باشد و برای اذعان کردن و ایمان اوردن من باید با این چهار کلمه استلد بهار شعر بسراید
١ - آیینه
٢ - اره
٣ - کفش
٤ - غوره
استاد بهار گوید : من برای تنبیه ان شوخ چشم دست اطاعت بر