بودم ز ملولی چو تن مردم کوهی
بودم ز خدوری چو دل مردم غافل.
سنائی ( دیوان چ مصفا ص 194 ).
مشتاقی به که ملولی. ( گلستان ). رجوع به ملول شود.- ملولی کردن ؛ بی تابی کردن. مضطرب شدن. دل آزرده شدن :
که چون توشه کم شد ملولی کند
وگر پر شود بوالفضولی کند.
امیرخسرو.
ملولی. [ م َ ] ( اِ ) ظاهراً تحریف شده ممولی است و به معنی میمون استعمال می شود. ( فرهنگ لغات عامیانه جمال زاده ).