توفیق به چنگ آرد جهد تو به توفیق
ملواح به دام آرد صیاد به ملواح.
ابوالفرج رونی.
عدو ز دور چو ملواح حلم طبع تو دیدگمان ببرد که دارد اجل به زیرش دام.
مسعودسعد.
بر او چو طوطی و بلبل به قول و لحن مباش که دامهای بلا را تو می شوی ملواح.
مسعودسعد.
فایق و بکتوزون ملواح خویش را بیرون برد و در مقابله سیف الدوله فروآمدند. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 206 ). گفت دریغا اگر این مار را زنده بیافتمی هیچ ملواحی دام مخاریق دنیا را به از این ممکن نشدی و بدان کسب بسیار کردمی. ( مرزبان نامه ). سیمرغی است که نشیمن بر قاف عزت دارد، به ملواح عبارت صید هیچ فهمی و وهمی نشود. ( مصباح الهدایه چ همایی ص 94 ).- ملواح ساختن کسی یا چیزی را ؛ او را آلت ساختن برای فریفتن کسی یا به دست آوردن چیزی. وسیله اجرای مقصودی قرار دادن کسی یا چیزی را : در این حال آن کودک را ملواح ساخت و بر مدبران و مشیران خویش تعمیه و تمویه کرد. ( جهانگشای جوینی ). مخایل ادبار احوال اولایح شده بود، بلکه رکن الدین این سخن ملواح ساخته بود. ( جهانگشای جوینی ). شرف الدین را طلب کردند و او را ملواح کار ساختند. ( جهانگشای جوینی ). شیطان به دلالگی در میان ایستاده جمال مزخرف او را تزیین می کند و آن را ملواح ارواح و قلوب می سازد. ( مصباح الهدایه چ همایی ص 84 ).بیشتر بخوانید ...