لغت نامه دهخدا
ملهی. [ م َ ها ] ( ع اِ ) لهو. ( اقرب الموارد ). لهو. بازی. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). || زمان لهو. ( از اقرب الموارد ). || بازی گاه. ( دهار ). جای لهو. ( از اقرب الموارد ). جای بازی. مَلعَب. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). || موضع اقامت : هذا ملهی القوم. ( از اقرب الموارد ). || جای دیگدان : هذا ملهی الاثافی. ( از اقرب الموارد ) ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
ملهی. [ م ِ ها ] ( ع اِ ) آلت لهو وبازی. ج ، ملاهی. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).
ملهی. [ م ُ ] ( ع ص ) غافل کننده. ( غیاث ) ( آنندراج ) || در بازی آرنده. ( غیاث ) ( آنندراج ). و رجوع به الهاء شود. || مقلد و بذله گوی و مسخره و آنکه بازی می دهد. ( ناظم الاطباء ).
فرهنگ فارسی
آلت لهو، ملاهی جمع
( اسم صفت ) ۱ - آنکه بازی دهد . ۲ - مسخره بذله گوی مقلد .
فرهنگ معین
(مُ ) [ ع . ] (اِفا. ص . ) ۱ - آن که بازی می دهد. ۲ - بذله گوی ، مقلد.