ملهب

لغت نامه دهخدا

ملهب. [ م ِ هََ ] ( ع ص ) به نهایت خوب صورت. ( منتهی الارب ). کسی که در نهایت خوب صورتی و نیکویی باشد. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || مرد بسیارموی. ( از اقرب الموارد ).

ملهب. [ م ُ ل َهَْ هََ ] ( ع ص ) جامه کم رنگ. ( منتهی الارب ). جامه نیم رنگ. ( ناظم الاطباء ). جامه ای که سرخ آن اشباع نشده باشد و رنگ پریده به نظر رسد. ( از اقرب الموارد ). || جامه سخت سرخ کرده. ( مهذب الاسماء ).

ملهب. [ م ُ هَِ ] ( ع ص ) اسب تیزرو غبارانگیز. ( از اقرب الموارد ). || افروزنده. ( یادداشت به خطمرحوم دهخدا ) ( منتهی الارب ). و رجوع به الهاب شود.

فرهنگ فارسی

جامه کم رنگ . جامه نیم رنگ .

پیشنهاد کاربران

ای آنکه گرفت شربت ازمشرب ما
مستی گردد که روز بیند شب ما
ای آنکه گریخت از در مذهب ما
گوشش بکشد فراق تا ( ملهب ) ما
( مولانا )

بپرس