ملقی
لغت نامه دهخدا
ملقی. [ م ُ ل َق ْ قا / م ُ قا ] ( ع ص ) مردبسیارخیر و بسیارشر. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).
ملقی. [ م ُ قا ] ( ع اِ ) جایی که در آن چیزی می افکنند. ( ناظم الاطباء ): هذا ملقی الکناسات ؛ یعنی محل ریختن زباله است. و فناؤه ملقی الرحال ؛ یعنی آستانه وی محل افکندن بار و بنه هاست و کنایه است از اینکه او بسیارمیهمان است. ( از اقرب الموارد ). || ( ص ) افتاده از تب. ( ناظم الاطباء ).
ملقی. [ م َ قا ] ( ع اِ ) شعبه سر زهدان. ملقاة. ج ، ملاقی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ). || جای و مکان. ( ناظم الاطباء ). جای ملاقات. ( از اقرب الموارد ). || جای بز کوهی از کوه. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).
ملقی. [ م ُ ] ( ع ص ) اندازنده و افکننده. ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) : فلما جاء السحرة قال لهم موسی القوا ما انتم ملقون. ( قرآن 80/10 ). قالوا یا موسی اما ان تلقی و اما ان نکون نحن الملقین. ( قرآن 115/7 ).
ملقی. [ م ُل َق ْ قا ] ( ع ص ) انداخته شده. ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). و رجوع به تلقیة شود.
ملقی. [ م َ قی ی ] ( ع ص ) انداخته شده و افکنده شده. || به نشانه زده شده. ( ناظم الاطباء ).
فرهنگ فارسی
انداخته شده و افکنده شده یا به نشانه زده شده .
فرهنگ معین
(مُ ) [ ع . ] (اِفا. ) ۱ - اندازنده (بر زمین و جز آن ). ۲ - املاء کننده .
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید