ملغ

لغت نامه دهخدا

ملغ. [ م ِ ] ( ع ص ) احمق فرومایه فحش گوی. ج ، املاغ. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). احمق فرومایه فحش گوی خبیث. ( ناظم الاطباء ). احمق دشنام گوی و گویند چاپلوس و نیز گویند خبیث. ( از اقرب الموارد ). || بلغ ملغ، از اتباع است یعنی احمق فرومایه فحش گوی. ( منتهی الارب ): رجل ملغ بلغ؛ مرد خبیث فرومایه گول. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || آنکه نسبت به گفته خود یا آنچه دیگران به او می گویند اعتنا و توجهی نداشته باشد. ( از ذیل اقرب الموارد ).

فرهنگ فارسی

احمق فرومایه فحش گوی . احمق دشنام گوی و گویند چاپلوس و نیز گویند خبیث . یا آنکه نسبت به گفته خود یا آنچه دیگران به او می گویند اعتنا و توجهی نداشته باشد .

گویش مازنی

/mallegh/ ملغ

پیشنهاد کاربران

ملغ ( سارت ) : [اصطلاح قنات] رسوبات کربنات کلسیم در کناره و محل داغ آب کوره.

بپرس